آزادی!
در دوران بی اصالتی ها و نژاد پرستی ها
از تو نوشتن کمی انگار جسارت میخواد.
کمی ماموریت سنگین تر میشه، راه سخت تر و پر پیچ و خم تر!
تازه فقط نوشتن که نیست، از قبل اش باید خودت رو بسازی مبادا حرفهات را به ظاهر و مدرک تحصیلی ات ربط بدن
و همین حربه ای بشه برای رد کردنت، بیسواد خوندنت، طرد کردنت
و آه که چقدر دلت میگیره از سر به هوایی ها...
فکر میکنم تو قرنی زندگی میکنم که مثل همه ی گذشته پر از تبعیض و ظلم و ناروایی هاست.
ناروایی به احساسات
ناروایی به حقوق آدمها
ناروایی به چشمهای آدمها
و این یعنی خیلی کارایی که ادمها دوس دارن و از انجامش لذت میبرن بی معنیه.
برای دورانی که بچه ها به دنیا نیومده، از دنیا میرن
بی معنیه که تو دلت آسمون آبی پررنگ بخواد!
برای دورانی که آدما میخورن که خورده نشن
بی معنیه که تو دلت درخت بخواد!
یعنی چی که آدما راحت نفس بکشن؟!
آدما بخندن که چی بشه؟
.
همه ی اینا هست
هست و باز انسان ها امید دارن
هنوز درخت میکارن
هنوز میخندن به حتی جرز دیوار
اره بدبختی هست
اره ناروایی هست
اره ظلم هست
همه ی اینا هست ولی خــــــدا هم هست. تازه از همه شون بزرگتره!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انرژیم بالاست خداروشکر!