زاویه

زاویه

جهان از زاویــــه ی چشمــ تــو
بر من معنا شــــــد "حـــــــــــ سین"
.
مــــن تـــــو ام
هیـــــــچ و همـــــــه!
.
.
.

پربیننده ترین مطالب

  • ۹۵/۰۳/۰۳
    ...
  • ۹۴/۰۸/۲۸
    ...

بعد از روزهای زیادی که اومدم میبینم چقدر دلم تنگ شده بود واسه وبلاگ خودم! :)

و البته دوستان...


پر از حرفم...

اما باید یه متن خوب بنویسم و وقت میخواد.

فعلا خسته ی امتحاناتم.


آخرین امتحان آخرین ترم دانشگاهم دیروز

پر از خاطره شد!

روز پر استرسی بود، 105 % استرس رو هم خود استاد میداد. :|

تصور کنید برای اولین بار مهمان یه دانشگاه دیگه بودم

برای اولین بار در تمام دوران دانشجویی م دیر رسیدم به امتحان

(به دلیل باران و ترافیک) :|

و برای اولین بار سر امتحان بغض ( :( ) کردم!

امتحان عملی بود و دریغ از یک کامپیوتر سالم.


خلاصه با دلگرمی یک همکلاسی خوب و مهربون

آروم شدم و امتحان رو با لپ تاپ ایشون دادم.

(خدا خیرشون بده)

خلاصه کابوسی بود تموم نشدنی! :))

ولی تموم شد. 


 من، یک فارغ التحصیل، در خدمت شما. :)


#جهت اطلاع : اولین مطلبی که میخوام بذارم یک متن سیاسی میباشد.

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۴ ، ۱۸:۳۲
مــ. مشرقی
۱۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۴ ، ۲۲:۵۶
مــ. مشرقی

پر از حرف

پر از بغض

پر از فکر

پر از شکایت 


مغزی که درد میکند از نگفتن

گلویی که خفه شده است از بغض

قلبی که درد میکند از شکستن


اما بدتر و مهم تر از همه

دهانی ست که مهر سکوتـــ خرده.

 زیرا میداند هرچه بگوید آب در هاون کوبیدن است.


_وقتی پر از حرفی اما ... تا میای حرف بزنی میگی "هیچی"...


تنها دلم خوشه که : و هو السّـــــــــمیعٌ عَلیـــــــــــم

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۴ ، ۲۳:۰۳
مــ. مشرقی

من پر از هیچمــ، پر از کفرمــ، پر از شرکمــ ولی

نقطه های روشن ایمان من چشمان توستـــــــ  

۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۱۳:۴۵
مــ. مشرقی

یک شنبه 8 آذر ماه 1394


با حالی بد و پر از بغض

درحال رفتن به جایی بودم که خبری کاملا بد و سخت رو بشنوم.

که اگر میشنیدم زحمات چندساله و آبروم باهم میرفت.

به همین راحتی.


با همه ی دل آشوبی و بغض و اشک های بی اختیارم

از کسی که دستهای نیرومندش رو قطع کردن

خواستم دستمو بگیره

از کسی که وقتی مشک آب جلوی چشمهاش روی زمین ریخت و ناامید شد

خواستم ناامیدم نکنه.


شنیده بودم چقدر بزرگ و مهربونه ولی به چشم ندیده بودم.


همین که بهش گفتم و اسمشو تو دلم آوردم آشوبم کم شد...

مونده بودم بین دو حالت ترس و امید.

که شنیده بودم درستش هم همینه!


وقتی رسیدم به مقصد چیزی برای نگرانی نبود.

هیچ چیز رو از دست ندادم.


کسی که براش تاحالا لیاقت و عرضه نداشتم که کاری بکنم برام معجزه کرد.


_عهد کرده بودم همه جا بگم که چقدر مهربون و بزرگه،

که بگم برای دستاش هیچ کاری سخت نیست

هیچ کاری

قسم میخورم.


سلام بر عباس(ع) و دستهای بزرگش و قلبـــ مهربانش.

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۴ ، ۲۳:۰۱
مــ. مشرقی