امروز عصر، وقتی صدای آژیر ماشین آتش نشانی رو انقدر از نزدیک شنیدم، گوشم اذیت شد.
طوری که قیافم و کج و کوله کردم و نزدیک بود غرغر کنم...
ولی یک لحظه تصور کردم اگر اون ماشین داشت میرسید که خودم یا نزدیکانم رو نجات بده هم از صداش اذیت میشدم؟
فکر میکنم خیلی چیزای اذیت کننده ی دیگه هم میتونه برام لذت بخش باشه.
سربالایی های راه دانشگاه میتونه پیاده روی نکردن و تنبلی مو جبران کنه،
بسته نشدن بند کفشم و دیر کردنم میتونه منو از یه تصادف نجات بده،
یا باعث بشه کسی که منتظرش بودم رو اتفاقی یه جایی ببینمش.
شلوغیای مترو و اتوبوس شاید معنیش اینه که من چقدر هموطن دارم، و کشورم کوچیک و حوصله سر بَر نیست.
گرمای تابستون و کلافه شدنم و سرمای زمستون و یخ کردن دستام ،
بادای پاییزی و بارونای قشنگش، رگبارای بهار و خیس شدن لباسای عیدم و ناراحت شدن اون موقعم یعنی
کشور من همه ی فصل ها رو داره.
بعد خوب گوش دادم به صدای آژیر ماشین آتش نشانی...
حالا از صدای آژیر ماشین آتش نشانی کلافه نمیشم.
_شاید موضوعم تکراری بود و شنیده شده، ولی من امروز اینو درک کردم.!