وقتی پیام ثبت نام سفر رو دیدم با خودم گفتم امسال هم میگم میرم و جور نمیشه.
امسال هم اجازه نخواهم داشت که برم.پیام رو نگه داشتم
اول از دوست خوبم درباره نحوه سفر سوال کردم و بعد به ID نوشته شده ی پایین تبلیغ، پیام دادم.
ازطرف خودم و بدون اینکه به کسی بگم گفتم "میام". اسمم رد شد و منتظر خبر بودم.
به مادر که گفتم مثل همیشه مخالفت کرد، با دلخوری اصرار کردمو گفتم من اسمم رو دادم
دیگه فقط پرسیدن " با کیا میری؟
گفتم نمیدونم!
ــــــــــــــــــ
یه حالتی بودم بین همون خوف و رجا
میدونستم باز هم نمیرم اما منتظر خبر واریز وجه و محل حرکت بودم
میدونستم نمیرم و به همه میگفتم "من که دارم میرم سفر"
"چهارشنبه سوری تهران نیستم
هماهنگی مرخصی محل کار رو هم کرده بود.
میگفتم نمیشه اما براش آماده بودم.
از دوستِ اهوازیم درباره هوا و نوع پوشش ام سوال میکردم.
با خودم مگیفتم من اینهمه امسال دور شدم از باورام، من بد شدم
من رونده شدم...
ــــــــــــــــــــــــــــــ
روز20 اسفند از همکارا خداحافظی کردم گفتم دیگه نمیام تا شنبه.
و چقدر از اون روز تا شنبه به من خوب گذشت و آرامش بهم رو آورد.
.
پست بعدی سفرنامه ست. :)