سرگیجــــــــــه
پنجشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۴۱ ب.ظ
من گیجم
انگار میان مرگ و زندگی پرتاپ شده ام
درست جایی که منطق و احساسش تعریف نشده است.
جایی میان سرگیجه های عنکبوتی
در آخوری آتش گرفته...
میان یک دنیا علامت سوال میچرخم
میان آدم های سرگیجه گرفته ای که
خیال میکنند در حال رقصی چنین میانه ی میدان هستند!
میان ستاره های آتش گرفته از هوسی مداوم که زودگذر نیست
و به هیچ عشق اسطوره ای منتهی نمیشود!
تصاویر گنگ و ریزی به شدت از جلوی چشمانم میگذرد.
گاهی یک "آن" تصویر دور و فراموش شده ای چنان به صورتم کوبیده میشود
سپس پرت میشوم،
انگار دریایی قربانی اش را به ساحل هدیه میکند.
در حالی که قربانی عاشق آغوش دریا بوده...
و پس زده شده.
و هاج و واج مانده از این بی مهری!
دیگر چطور باید ابدیت بالهای سنجاقک را ایمان بیاورم؟
یادم می آید که: "زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ، پرشی به اندازه عشق"
اما برای من پرشی بود به عمق مرگ...
و من هنوز گیجم...
انگار میان مرگ و زندگی پرتاپ شده ام
درست جایی که منطق و احساسش تعریف نشده است.
جایی میان سرگیجه های عنکبوتی
در آخوری آتش گرفته...
میان یک دنیا علامت سوال میچرخم
میان آدم های سرگیجه گرفته ای که
خیال میکنند در حال رقصی چنین میانه ی میدان هستند!
میان ستاره های آتش گرفته از هوسی مداوم که زودگذر نیست
و به هیچ عشق اسطوره ای منتهی نمیشود!
تصاویر گنگ و ریزی به شدت از جلوی چشمانم میگذرد.
گاهی یک "آن" تصویر دور و فراموش شده ای چنان به صورتم کوبیده میشود
سپس پرت میشوم،
انگار دریایی قربانی اش را به ساحل هدیه میکند.
در حالی که قربانی عاشق آغوش دریا بوده...
و پس زده شده.
و هاج و واج مانده از این بی مهری!
دیگر چطور باید ابدیت بالهای سنجاقک را ایمان بیاورم؟
یادم می آید که: "زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ، پرشی به اندازه عشق"
اما برای من پرشی بود به عمق مرگ...
و من هنوز گیجم...
۹۴/۰۸/۲۱