فیلم جــنگی
سالها قبل تر از این، کوچکتر که بودم
یک شب در خانه فیلمی را پدر نگاه میکرد
جنگی بود
اما ایرانی نبود
من هرچه بیشتر نگاه میکردم بیشتر حس میکردم یک جای کار میلنگد
میگفتم چرا مردهاشان به زور میروند جنگ!
چرا میترسند؟
چرا وقتی شرایط کمی سخت میشود مینشینند یک گوشه ای
مثل دختر بچه ها گریه میکنند و برای نامزدشان که دلتنگش شده اند نامه عاشقانه مینویسند
و منتظرند هرچه زودتر جنگ تمام شود
و بروندسر خانه هایشان و تمام رویای شان
نوشیدن یک فنجان چای ( البته قهوه بیشتر دوس دارن!) و خواندن روزنامه در بالکن خانه
کنار همسرشان است.
بعد وقتی فیلم های جنگی ایرانی را دیدم
بازهم یک جاهاییش یک جوری (خاص) بود!
میدیدم پسربچه های 13 ساله (کمتر از سن قانونی)
میروند شناسنامه هایشان را دستکاری میکنند و با هزار بدبختی و ترفند
و گریه زاری از پدرشان رضایت میگیرند که بروند جنگ! (یعنی دفاع)
یا وسط هیاهوی خاک و خون شوخی هایشان تمام نمیشود
خنده از لبشان نمیرود
حتی لحظه ی آخــــــر...
اما وقتی به دشمن میرسند اخم شان چنان درهم میرود
که تا وقتی نزنند طرف را له نکنند باز نمیشود اخمشان!
عجیب بود ولی
اینکه در فیلم های ایرانی اخم و خنده ی مردهایی که به جنگ رفته بودند
به یک اندازه بغض مرا میشکست و میشکند.
و میدیدم ترس آن مرد خارجی ها از جنگ رفتن
حس چندشی به من میدهد! :/
و هیچ کارشان تحسین مرا بر نمی انگیزد!
میگفتم مگر بچه اند که صدای گلوله میشنود و گریه میکنند؟
اما با دیدن کارهای پسربچه های ایرانی زمان جنگ قند توی دلم آب میشد از غیرت شان!
کیف کردم وقتی فهمیدم چقدر غیرتی بودند و هستند...
البته مفهوم مقدس "شهادت" برای آن خارجی ها وجود ندارد.
پس طبیعتا از جنگ رفتن میترسند خب
شاید هم چون کشورشان مهاجم بود
و آنها نمیخواستند به کسی حمله کنند
من هم بودم دلم نمیخواست بروم جنگ و به جایی تعرض کنم!
اصلا کاش هیچ جای دنیا جنگ را نمیدید...
داشتم از غیرت میگفتم!
کاش همین چند تعداد از مردان امروزی که به جای غیرتی شدن
روشنفکر بازی درمیاورند
و دیگر خیلی چیزها به شان برنمیخورد
میفهمیدند چقدر دلِ یک زن قنج میرود و آب میشود
از غیرتی شدنِ مردشان!
و من حالا خیلی خوشحالم که در سرزمینِ با غیرت ترین مردان دنیا زندگی میکنم.