سوهان مغزهای مجازی!
چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۲۴ ب.ظ
در مدت کوتاهی که وارد یکی دیگه از شبکه های اجتماعی یعنی "اینستاگرام" شدم، خیلی اذیت شدم.
یعنی تقصیر خودم بود میتونستم اذیت نشم.
البته خیال نکنید از بابت مزاحمت یا پیامهایی که مخاطبش خودم باشم اذیت میشم.نه!
اما خوده فضولم میرم یه چیزایی رو میبینم، که البته یه وقتا اتفاقی میشه و من نخواستم!
وقتی یه تصاویری میبینم کنجکاو میشم برم ببینم واکنش دیگران بهش چی بوده، طرز فکرا رو میبینم...
حالم رو به تهوع میره.
از بی احترامی به مقدسات و شخصیت ها و کشورم و... تا خوندن کامنت هایی که نشون دهنده سطح فکری خیلی پایین و عقب مونده ی یه سری ها ست...که وقتی میبینم شون قلبم به تپش میفته و هی دستم میره که یه جوابی بدم، میگم بذار بمونه تو دنیای احمقانه خودش.
وقتی یه کلمه از این حرف ها رو میخونم جواب منطقیش به ذهنم میاد و میخوام بگم...اما!
چون میبینم دیگرانی هم جوابشونو دادن اما فقط یا وضع بدتر شده و رسیده به جاهای باریک! یا اون ادمه افکار مضحکش رو بیشتر رو کرده و بیشتر حرص بقیه رو دراورده.میگم چه کاریه!
بعضی وقتا ام به راحتی (البته شاید من راحت میفهمم) میشه فهمید تفکرات و حرف زدن اون آدمای حرص دربیار، از رو ندونستن نیست! از رو مریضی و دشمنیه.
اونجاس که دیگه آدم دستش شل میشه از نوشتن و مجبوره یه نفس بلند بکشه (همون آه) و صفحه رو رد کنه تا بیشتر اعصابش خط خطی نشه!
آدمهایی که وقتی یه جمله بهشون میگی،فقط و فقط اون کلمه ای که هیچ ربطی به اصل قضیه نداره رو میخونن و به اون جواب میدن،
حالا هی بیا توضیح بده که بابا جان اصلا موضوع این نیست که!
فهمیدم چقد همه تو حاشیه هستن، وقتی میرم تو فکرش میبینم چــــــــــقدر دنیای این آدمها پرته!!!
در حدی که هیچ جوره نمیتونی بیاریش تو این دنیا!
جالب اینه که وقتی جوابی میدی، خودت محکوم میشی به نادونی و پرت بودن و عقب موندگی و گیجی و ...
هروقت سریال "روزگار قریب" رو نگاه میکنم، که داستانش مربوط خیلی سال پیشه، یعنی دوره شهریور 1320 و خیلی خیلی عقب تر از اون!
شباهت زیادی بین آدمهای اون دوره (200 سال پیش و بیشتر) و الان میبینم!
الانی که اسمش عصر فن آوری و تکنولوژی و ارتباطات و سرعت و پیشرفت و علم و ... این چیزاس!
به آدمهای اون دوره شاید بشه حق داد،که خرافاتی باشن، درس خوندن رو کفر بدونن، از دکترا بدشون بیاد و بگن ما حکیم دارم و دکتر نمیخوایم
شاید بشه گفت اون دوره اقتضاش این بوده،شرایط سخت بوده، فقر بوده، آدمها ازهم دور بودن و سال تا کسی، کسی رو نمیدید.
یا هر دلیل دیگه ای میتونستن داشته باشن!
اما الان چی؟
آدمهای این دوره چطور میتونن انقدر افکار مسخره و کوچیکی داشته باشن!
من هیچوقت نخواستم کسی رو به خاطر طرز فکرش مسخره کنم و نکردم! اما وقتی چیزی که هست و میبینمش رو چطور نگم؟
چقدر باید آدمها از اصل وجودشون دور باشن که انقدر بی رحمانه فکر کنن و حرف بزنن؟
یکی از نتایجی هم که گرفتم این بود که:
افزایش حماقت آدمها با میزان قطور شدن کتاب رکوردهای گینس رابطه مستقیمی داره!
نمیدونم چطوری این افراد رو از تاریک خونه ی مغزشون میشه آورد بیرون!
پایانش رو نمیبندم... شماها بگید!
یعنی تقصیر خودم بود میتونستم اذیت نشم.
البته خیال نکنید از بابت مزاحمت یا پیامهایی که مخاطبش خودم باشم اذیت میشم.نه!
اما خوده فضولم میرم یه چیزایی رو میبینم، که البته یه وقتا اتفاقی میشه و من نخواستم!
وقتی یه تصاویری میبینم کنجکاو میشم برم ببینم واکنش دیگران بهش چی بوده، طرز فکرا رو میبینم...
حالم رو به تهوع میره.
از بی احترامی به مقدسات و شخصیت ها و کشورم و... تا خوندن کامنت هایی که نشون دهنده سطح فکری خیلی پایین و عقب مونده ی یه سری ها ست...که وقتی میبینم شون قلبم به تپش میفته و هی دستم میره که یه جوابی بدم، میگم بذار بمونه تو دنیای احمقانه خودش.
وقتی یه کلمه از این حرف ها رو میخونم جواب منطقیش به ذهنم میاد و میخوام بگم...اما!
چون میبینم دیگرانی هم جوابشونو دادن اما فقط یا وضع بدتر شده و رسیده به جاهای باریک! یا اون ادمه افکار مضحکش رو بیشتر رو کرده و بیشتر حرص بقیه رو دراورده.میگم چه کاریه!
بعضی وقتا ام به راحتی (البته شاید من راحت میفهمم) میشه فهمید تفکرات و حرف زدن اون آدمای حرص دربیار، از رو ندونستن نیست! از رو مریضی و دشمنیه.
اونجاس که دیگه آدم دستش شل میشه از نوشتن و مجبوره یه نفس بلند بکشه (همون آه) و صفحه رو رد کنه تا بیشتر اعصابش خط خطی نشه!
آدمهایی که وقتی یه جمله بهشون میگی،فقط و فقط اون کلمه ای که هیچ ربطی به اصل قضیه نداره رو میخونن و به اون جواب میدن،
حالا هی بیا توضیح بده که بابا جان اصلا موضوع این نیست که!
فهمیدم چقد همه تو حاشیه هستن، وقتی میرم تو فکرش میبینم چــــــــــقدر دنیای این آدمها پرته!!!
در حدی که هیچ جوره نمیتونی بیاریش تو این دنیا!
جالب اینه که وقتی جوابی میدی، خودت محکوم میشی به نادونی و پرت بودن و عقب موندگی و گیجی و ...
هروقت سریال "روزگار قریب" رو نگاه میکنم، که داستانش مربوط خیلی سال پیشه، یعنی دوره شهریور 1320 و خیلی خیلی عقب تر از اون!
شباهت زیادی بین آدمهای اون دوره (200 سال پیش و بیشتر) و الان میبینم!
الانی که اسمش عصر فن آوری و تکنولوژی و ارتباطات و سرعت و پیشرفت و علم و ... این چیزاس!
به آدمهای اون دوره شاید بشه حق داد،که خرافاتی باشن، درس خوندن رو کفر بدونن، از دکترا بدشون بیاد و بگن ما حکیم دارم و دکتر نمیخوایم
شاید بشه گفت اون دوره اقتضاش این بوده،شرایط سخت بوده، فقر بوده، آدمها ازهم دور بودن و سال تا کسی، کسی رو نمیدید.
یا هر دلیل دیگه ای میتونستن داشته باشن!
اما الان چی؟
آدمهای این دوره چطور میتونن انقدر افکار مسخره و کوچیکی داشته باشن!
من هیچوقت نخواستم کسی رو به خاطر طرز فکرش مسخره کنم و نکردم! اما وقتی چیزی که هست و میبینمش رو چطور نگم؟
چقدر باید آدمها از اصل وجودشون دور باشن که انقدر بی رحمانه فکر کنن و حرف بزنن؟
یکی از نتایجی هم که گرفتم این بود که:
افزایش حماقت آدمها با میزان قطور شدن کتاب رکوردهای گینس رابطه مستقیمی داره!
نمیدونم چطوری این افراد رو از تاریک خونه ی مغزشون میشه آورد بیرون!
پایانش رو نمیبندم... شماها بگید!