حاشیه بر مقدمه ی طاعون
يكشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ
"آیا بین برداشتی که انسان از زندگی خود دارد
با حرکتی که برای ترک آن می کند
هیچ رابطه ای وجود ندارد"؟موقع خواندن مقدمه ی رمان "طاعون" آلبر کامو این قسمت و خیلی بخشهای دیگر برایم جالب توجه بود.
آنچه از زیستن تا مرگ بر آدمی میگذرد مگر چیزی جز خودِ اوست؟
ذلت و رنج های که میبرد، آنچه بر او میگرید و یا حتی آنچه از آن فرار میکند
تصور میکنم تنها آنچه انسان را به چاه ندامت می اندازد و هر آنچه وی را بر آسمانها می گستراند خودِ انسان است.
سرنوشت یک مساله ی انسانی ست که به عقیده ی کامو باید بین انسانها حل شود.
انسان ها به دروغ که مبتلا می شوند در برابر آنچه این دروغ را کم رنگ کند واکنش میدهند.
واضح تر بگویم: انسان ها مقابل آنچه که به یاد خویشتن شان بیندازد می ایستند
لجاجتی افراطی همراه با کمی طعم گس از نشئه ی انسان شدن
یا به عبارتی تغییر هویت انسان از نطفه به وجود.
در برابر هر قدیسی که برای یادآوری آمد چه ایستادگی ها و مقاومت های استواری که ندیده ایم!
حتی مقابل آنان که امکان قدیس شدن شان بود و در حالی که هنوز اتفاقی نیفتاده است.
بهتر است از یک مثال استفاده کنم:
سرشت هرکس میداند که حقیقت دارد، به وجودِ خود یقین دارد به جایی که به آن متصل شده، به یک منبع نور
اما پذیرفته که آن را بیان نکند، این شاید از یک مصلحت اندیشی ذاتی نشات میگیرد
یا یک محافظه کاری گستاخانه!
پس بیان نمیکند و روزی که کسی از بین شان برخاست و این دروغ را نگفت سنگش زدند.
دربرابر اویی که میگفت: "من حق هستم"
گفتن حقیقت یا نگفتنش ذره ای از معنا و هویت آن کم نخواهد کرد اما آنچه وجود کسی را به اذعان ترغیب میکند
در تصور من "شرافت" یا "جسارت" است.
که اگر این شرافت و جسارت ظهور نیابد معنایش این است که شرافتی در کار نیست.
به همین سادگی ست.
رجوع میکنم به سرنوشت ، انسان و نوع مرگی که خود او انتخاب میکند
برای انتخابِ "بودن" و هست شدن شاید مختار نباشد
که البته آنچه از ماورا و قبل از این هستی خوانده ام و شنیده ام این موضوع را نفی میکند.
انسان خود خویشتنش را به هستی میاورد
اما نه به این مفهوم که خالقی ندارد
بلکه به این معنا که خود برمیگزیند، اما به عقیده من اینکه سرنوشت،
این مساله اساسی را هم خودش انتخاب میکند یا نه،
احتمالا چندان قابل اعتماد نیست. اما انسانی که قدرتِ انتخاب چنین عظمتی را دارد، عظمتِ بودن را
پس خواهد توانست این مساله را با خویش حل کند.
در این اثنا مسیرهایی که انتخاب میکند او را به سمت نوعِ مرگش سوق میدهد.
پس آنچه که بر هستی سیال برقرار است جز انسان نیست و
آنچه این قرار را برقرار میکند جز یک نور و یک خالق نیست.
خالق انسان، شرافت، سرنوشت و مرگ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متن ابتدایی داخل گیومه نقل قول مستقیم از مقدمه ی کتاب است، نوشته ی آندره موروا.
۹۵/۰۸/۱۶