سکانس برف
سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۱۴ ب.ظ
دلم میخواد خوابیده باشم،
مامانم صدام کنه بگه پاشو ببین داره برف میاد.
______
داشت برف میومد...
ریزریز و زیاد...
گفت بالا رو نگا کن میتونی آسمونو ببینی؟
سرمو گرفتم بالا ، فقط چشمهاشو دیدم.
هی پلک میزد برف نره توش...
لعنتی به برفها حسودیم شد.
_____
پی.نوشت: از سکانسهای رویایی زندگیم.
پ.ن۲: قرار بود باشم اینجا، نمیدونم چی شد بازم کم میام.
پ.ن۳: ایندرد شد درمانِ من.
پ.ن۴: بماند که هیچ عاشقی حالِ منطق ندارد.
تو دنیا برای من هیچی مث متن خوندن تو بلاگ.آی آر نوستالوژیک نیست