زاویه

زاویه

جهان از زاویــــه ی چشمــ تــو
بر من معنا شــــــد "حـــــــــــ سین"
.
مــــن تـــــو ام
هیـــــــچ و همـــــــه!
.
.
.

پربیننده ترین مطالب

  • ۹۵/۰۳/۰۳
    ...
  • ۹۴/۰۸/۲۸
    ...

۳۵ مطلب با موضوع «یادداشتــ» ثبت شده است

بعد از روزهای زیادی که اومدم میبینم چقدر دلم تنگ شده بود واسه وبلاگ خودم! :)

و البته دوستان...


پر از حرفم...

اما باید یه متن خوب بنویسم و وقت میخواد.

فعلا خسته ی امتحاناتم.


آخرین امتحان آخرین ترم دانشگاهم دیروز

پر از خاطره شد!

روز پر استرسی بود، 105 % استرس رو هم خود استاد میداد. :|

تصور کنید برای اولین بار مهمان یه دانشگاه دیگه بودم

برای اولین بار در تمام دوران دانشجویی م دیر رسیدم به امتحان

(به دلیل باران و ترافیک) :|

و برای اولین بار سر امتحان بغض ( :( ) کردم!

امتحان عملی بود و دریغ از یک کامپیوتر سالم.


خلاصه با دلگرمی یک همکلاسی خوب و مهربون

آروم شدم و امتحان رو با لپ تاپ ایشون دادم.

(خدا خیرشون بده)

خلاصه کابوسی بود تموم نشدنی! :))

ولی تموم شد. 


 من، یک فارغ التحصیل، در خدمت شما. :)


#جهت اطلاع : اولین مطلبی که میخوام بذارم یک متن سیاسی میباشد.

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۴ ، ۱۸:۳۲
مــ. مشرقی

یک شنبه 8 آذر ماه 1394


با حالی بد و پر از بغض

درحال رفتن به جایی بودم که خبری کاملا بد و سخت رو بشنوم.

که اگر میشنیدم زحمات چندساله و آبروم باهم میرفت.

به همین راحتی.


با همه ی دل آشوبی و بغض و اشک های بی اختیارم

از کسی که دستهای نیرومندش رو قطع کردن

خواستم دستمو بگیره

از کسی که وقتی مشک آب جلوی چشمهاش روی زمین ریخت و ناامید شد

خواستم ناامیدم نکنه.


شنیده بودم چقدر بزرگ و مهربونه ولی به چشم ندیده بودم.


همین که بهش گفتم و اسمشو تو دلم آوردم آشوبم کم شد...

مونده بودم بین دو حالت ترس و امید.

که شنیده بودم درستش هم همینه!


وقتی رسیدم به مقصد چیزی برای نگرانی نبود.

هیچ چیز رو از دست ندادم.


کسی که براش تاحالا لیاقت و عرضه نداشتم که کاری بکنم برام معجزه کرد.


_عهد کرده بودم همه جا بگم که چقدر مهربون و بزرگه،

که بگم برای دستاش هیچ کاری سخت نیست

هیچ کاری

قسم میخورم.


سلام بر عباس(ع) و دستهای بزرگش و قلبـــ مهربانش.

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۴ ، ۲۳:۰۱
مــ. مشرقی

 

 

در تقابل کفر و ایمان

گذشتن از عـقیده

اولین گزینه ی دومینو است

برای رفتن به انتهای تاریکی.


برای تمام شدن!

 

 

 

 

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۲۳:۱۷
مــ. مشرقی

چه خوش خیال بودم!

هدف سیاست برایم رستگاری و ترسیم مدینه ی فاضله ای معنا شده بود.

اما حالا

کثیف ترین کارها سیاست است

بیشترین بی رحمی ها یک سیاست پیشرو

پست ترین آدمها سیاست مدار

و دنیایی که مجبورت میکند مهربان نباشی

چون میبازی! 


و آدمهای کوک کرده ای

که همه چیز برایشان فقط یک "کـــلمه" است.

عشــــــق یک کلمه است

منطــــــق یک کلمه است

رستـگاری یک کلمه است

آسمــــان یک کلمه است

خـــــــــدا یک کلمه است


 یک کلمه فقط برای نوشتن و خواندن و ... نسیان!


_بیزارم از هرچه برد و باخت که بهایش از دست رفتن معصومیت باشد.



۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۴ ، ۱۵:۳۱
مــ. مشرقی

امروز عصر، وقتی صدای آژیر ماشین آتش نشانی رو انقدر از نزدیک شنیدم، گوشم اذیت شد.
طوری که قیافم و کج و کوله کردم و نزدیک بود غرغر کنم...
ولی یک لحظه تصور کردم اگر اون ماشین داشت میرسید که خودم یا نزدیکانم رو نجات بده هم از صداش اذیت میشدم؟

 فکر میکنم خیلی چیزای اذیت کننده ی دیگه هم میتونه برام لذت بخش باشه.
سربالایی های راه دانشگاه میتونه پیاده روی نکردن و تنبلی مو جبران کنه،
بسته نشدن بند کفشم و دیر کردنم میتونه منو از یه تصادف نجات بده،
یا باعث بشه کسی که منتظرش بودم رو اتفاقی یه جایی ببینمش.
شلوغیای مترو و اتوبوس شاید معنیش اینه که من چقدر هموطن دارم، و کشورم کوچیک و حوصله سر بَر نیست.


گرمای تابستون و کلافه شدنم و سرمای زمستون و یخ کردن دستام ،
 بادای پاییزی و بارونای قشنگش، رگبارای بهار و خیس شدن لباسای عیدم و ناراحت شدن اون موقعم یعنی
 کشور من همه ی فصل ها رو داره.

بعد خوب گوش دادم به صدای آژیر ماشین آتش نشانی...
حالا از صدای آژیر ماشین آتش نشانی کلافه نمیشم. 

_شاید موضوعم تکراری بود و شنیده شده، ولی من  امروز اینو درک کردم.!


۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۶
مــ. مشرقی