هو الآرامِ جــــان
بغــض به گلویم دست می اندازد
هوسِ محــــرّم کرده ام
شانه ای میطلبم برای گریستنِ حرفهایمــ
از همه جا ناامید میشوم
هنگام نماز اما اسامی روی مُهر سجاده ام را که میبینم
الله
محـــمّد
عـــلی
فاطمــــه
حســـن
حــــــــــ سین
.
دلم همه را میخواهد اما یاد معجزه های حـــــ سین میفتم برای مسیحیان
برای اروپایی ها... مردمان اهل اندونزی و نیجریه و امریکا
که شنیدم به کربلا رسیدند
معجزه ها کرده برایشان حــــ سین
.
حــــسین جانم من اگر ناامید شوم کفــــر نیست؟
تو به اروپا و امریکا و تمام دنیا نگاه کردی
اگر به من نگاه نکنی آبروی شیــــعه نمیرود؟
اگر دستم را نگیری ایرانی بودنم کوچک نمیشود؟
.
میدانم من هیچ کاری برایت نکرده ام
هیچ جز اشکی که از روضه شما و علی اصغر و رقیه و... عزیزانت میریزم
شاید تحت تاثییر جوّ باشد اشک هایم
اما الان که تازه محرّمت رفته
حالا که شبهای خوشی و خنده است و نزدیکای عید و ...
الان چرا اشک میریزم؟
.
حـــ سین جانم منتی نیست
من تمام عمرم هم برایت اشک و خدمت و حرف داشته باشم کمــــ است.
حـــ سین جانـــم برایم خـــدایی کن
وقتی با خاک بهشتت توبه میکنم و از بویش مست میشوم
میخواهم بمیرمــــــ ولی برگردم به روزهای گذشته و جبران کنم.
حسین جانم میدانی منتظر جوابت میمانم
حسین جانم
حسین جانم
چقدر شیرین است نامت!
آقای من! منتظر جوابت میمانم
جواب سلامـــــ های هرروزه ام...
ـــــــــــــــــــــــــــــ
من،خودم اینجا برایت روضه ی تک نفره گرفته ام.