تو از ابدیت خود بی خبری
ابدیتِ ماندن در قلب و جسم و روح من
سوگند خوردن برای آنان است که یا دروغ می گویند یا بر حقیقتِ آنچه می گویند بیشتر از خود واقف اند.
من دروغ نمی گویم اما بر پوچی، بیشتر از هستی واقفم.
آنگاه که باورهایت ناگاه فرو میریزد برای عقل بداندیش خود جز توجیه اینکه
آن باور از ابتدا پوچی بیش نبود، حرفی دیگر نداری.
اصلا پوچی چیست؟
آیا چیزی جز مطابق نبودن با آنچه در ذهن سرکش ماست؟
پس آنچه در ذهن سرکشی نیست، پوچ نیست
و انچه در ذهن مشوشی هست، حقیقت نیست.
حقیقت همان است که در دل می پروری، یا شاید آن تو را رشد میدهد
قلب تنها محلیست که دروغ یا سوگند یا هر پوچ و حقیقتی باورهایش را تکان نمیدهد.
تمام روزهای تاریخ بر واقعیت و حقیقی بودن قلب گواه است
آنچه آدمی را از ورای هزار توی کتابها و روزهای عمرش عبور میدهد و
مینشاند کنار حوضی بی ماهی و دستهای کودکی اش را خیسِ خاطره میکند
میگوید "قلب و رسالتش عشق تنها ابدیت موجودند".